آخرین تصور

امید در درون کسی که هنوز راهی را برای خویش برنگزیده جای نمی گیرد

آخرین تصور

امید در درون کسی که هنوز راهی را برای خویش برنگزیده جای نمی گیرد

بت تراش

پیکر تراش پیرم و با تیشه ی خیال
یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام

تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام

بر قامتت که وسوسه ی شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان، نگاه را

تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام

از هر زنی تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی کرشمه ی رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای

مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که ترا ساخت کنده ای

هشدار!‌ زانکه در پس این پرده ی نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام

از نادر نادرپور - دفتر سرمه خورشید

امیر آرام


ز دو دیده خون فشانم ز غــمت شب جدایی
چــه کنم که هست اینها گـل باغ آشــــنایی
همه شب نهاده ام سر چوسگان بر آستانت
که رغیب ز در نیاید به بهانه گدایی
همه شب بر آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
بکدام ملت‌است این؟بکدام مذهبست این؟
که کشند عاشقی را که تو عاشـقم چرایی
ز فراغ چن ننالم من دل شکسته چون نی
که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی
به قـــمارخانه رفتم، هــــــمه پاکــــباز دیدم
چـو به صــومعه رســــیدم همه زاهد ریایی
به طواف کــعبه رفتم به حــرم رهـــم ندادند
که تو در بـرون چه کردی که درون خانه آیی؟
در دیــر می‌زدم مــــــن، که نـــدا ز در درآمد
که درآ درآ عــــــراقی، که تو هم ازآن مــایی

 لینک آهنگ