ز دو دیده خون فشانم ز غــمت شب جدایی
چــه کنم که هست اینها گـل باغ آشــــنایی
همه شب نهاده ام سر چوسگان بر آستانت
که رغیب ز در نیاید به بهانه گدایی
همه شب بر آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
بکدام ملتاست این؟بکدام مذهبست این؟
که کشند عاشقی را که تو عاشـقم چرایی
ز فراغ چن ننالم من دل شکسته چون نی
که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی
به قـــمارخانه رفتم، هــــــمه پاکــــباز دیدم
چـو به صــومعه رســــیدم همه زاهد ریایی
به طواف کــعبه رفتم به حــرم رهـــم ندادند
که تو در بـرون چه کردی که درون خانه آیی؟
در دیــر میزدم مــــــن، که نـــدا ز در درآمد
که درآ درآ عــــــراقی، که تو هم ازآن مــایی