آخرین تصور

امید در درون کسی که هنوز راهی را برای خویش برنگزیده جای نمی گیرد

آخرین تصور

امید در درون کسی که هنوز راهی را برای خویش برنگزیده جای نمی گیرد

اندر باب مکاشفات

دی با جمله ای از ظریفان و جمعی از حریفان به نزد حکیم الحکما شدیم به التماس تلمذ و تعلم غافل و جاهل که پی اذن دخول دایره ای از عرفا و نایره ای از فقها آنچنان بر بساط عیش و نشاط طیش شانه به شانه و صف به صف بر نشسته که امل از محلی به محال و دریغ از جلوسی به سوال لابد قاعد قامت قریب مدخل استوار ایستادیم و حکیم منصور مسرور فرمود: هر آنکه دیر آید به از این نیابد. پس باب مکاشفت آغازید و سمند سخن پردازید در باب این معنا که مکاشفت را چه انواع باشد و چه اقسام و ابواب ان چیست و القاب ان کدام. 

شیخ ما قدس سره شریف به استعانت تلمیح و استطاعت تضمین تمثالی هایی بیاورد که ارکان وجود متزلزل و اطناب عروق متصلب رنگ ز رخساره حاضران شهود و غایبان ملکوت برفت و مسکوت و مبهوت با لب و لباده باز فی الغور تفحص و بالعمق تامل نفس از بنده و تنابنده به حبس برد که شرح شارحات به ترشح و فضل فاضلات آن به  تفضل برفت و اینگونه بود که فی الپستین الآخر (در پست های بعدی - مترجم) بدان پردازم که خلقی بدان مستفید و مستفیض شوند و به دانستن ان شادمانی و دست افشانی و پاکوبانی و کمر قرانی کنند. 

تنهایی

نمیدونم این شعرو از کجا آوردم. فقط میدونم اونقدر عین خودمه که همیشه اشکمو در می آره. چه میدونم؛ شاید شاعرش منو میشناخته... 

 

خداوندا

تو می دانی

که انسان بودن و ماندن چه دشوار است

چه رنجی می کشد آن کس

که انسان است  

و از احساس سر شار است

خداوندا تو تنهایی  

منم تنهای تنهایم

تو یکتایی و بی همتا

ولیکن من  

نه یکتایم نه بی همتا

فقط تنهای تنهایم